صبحگاه یک پنج شنبه ی اردیبهشتی است. من و تنها نشسته ایم روی ایوان، روبرو درختان سپیدار عطرچای تازه دم پیچیده روی مه، سٌر می خورد روی صورتم. نان و پنیر روی میز، نسیم ملایمی می وزد. صدای دارکوبی در فضای خالی و ساکت صبح مرا می برد به سوباتان و صدای زنگوله های رمه که از سراشیبی روستا با سرعت پایین می آیند. من و تنها آنجاییم! و به اندازه همه این سال ها که نبوده ایم از هم دوریم ، خیلی دور. منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سمــــ ــفــ ـونــ ـي بـــاد wikichejoor ایکس نایس ای ار سایبر بهترین گنج یاب 09102191330 شماره خاله Know Info Tech موزیک سرا نصب تجهیزات هشداردهنده اعلام حریق گرمایش برودت پارس